Monday 12 December 2011

تلنگری که فهمیده بود چرا نگارهً پنجهزار ساله با ضرب پتک منهدم شده بود


یه چند روزی بود که یاداشت کردنیا زیاد شده بود ولی یکی از این آخریش که توسط یه مستند ساز جدا شده از تفکر یکسویهً رژیم صادر شده بود خیلی معمولی یه دل و دماغ جدیدی به وجود اورده بود و به خاطر همین تلنگر دوباره یاد قلم و کاغذش واسه درد و دل کردن با چنتا آدم با حال افتاده بود و خیلی خودمونی در مورد این موضوع اینجوری با خودش فکر کرده بود , که این  بابا چه آدم خوشفکر و شجاعی به نظر رسید بود ؛ یا یادش امده بود که  چند وقت پیش هم گفتن کلمات سر و چاه مستراب از طرف همین آقا به صورت احترام آمیزی باعث افتخارش شده بود و میدونست که شکنجه کردن تلاش واسه خفه کردن یه فرد همیشه انقلابی هم به گذشتهً هیچ کس هیچ ارتباطی پیدا نکرده بود و اصلاً هر کی صریحاً حرف از درد و دل مردم زده بود به همه گوارا امده بود و بخاطر همین خریدارش توی مردم بیشتر شده بود و الزاماً هر کی هم که حرف حساب زده بود مثل تلنگر آدم حسابی حساب نشده بود. ولی با زیاد شدن این جور مطالب همین جاها شاهد بیشتر شدن تاثیر نکات مثبت توی گوشه هائی از همین فضا شده بود و به همین وسیله بنظرش میرسید که یه نوع استقامت مستمر توی اندام جنبش مستتر شده بود.

بگذریم همه گفته ها حاکی از به وجود امدن یه وظعیتی مثل سنگ ریزهً محبوس شدهً داخل ساعت شنی توی یه هوای غبارآلود واسه مردم شده بود , چون با اینکه حد وقوع انقلابات شفاهی تا روسیهً تازاری هم رسیده بود ولی هنوز توی یه کشور اسلامی موقع گفتن یه حرف حساب مجازات زندان و شکنجه در خفا یا در به در شدن به انتظارت نشسته بود حالا چرا در نظر حکام اسلامی عقل مردم کشورشون با یه سوسک برابری کرده بود و دامنهً عملیات این حکام با حرکات طالبانی به انهدام عرصه های فرهنگی منجر شده بود مطلبی بود که واسه درک مبحث ادیان عطیق به تلنگر هیچ کمکی نکرده بود .

میدونی این مطلب وقتی بنظر تلنگر رسیده بود که هی از طرف بچه های سبزی پاک کن به آقایون فقها نامه نوشته شده بود ولی هیچکس نفهمیده بود که چرا از طرف مراجع محترم تا حالا هیچ اثر مثبتی در نوع موجودتشون دریافت نشده بود و با همین استدلال فکر میکرد که چرا از قدیم یه عالم بی عمل آدم خیلی سخیفی بنظر رسیده بود. البته تلنگر با گفتن این مطالب هیچ منظوری واسه بی اعتنائی به استحکامات عقیدتی توی جوامع غیر مترقی نداشته بود ولی حالا چرا حد فاصل احترام به یه روش عمومی واسه تفکر با مرزهای دونستن حقیقت توسط همین آقایون بسته شده بود مثل یه چیزی بود که درد دل کردن درموردش درعموم مردم ممنوع شده بود یا مثلاً هر چند که ناهنجاری قوانین عهد قدیم با مواضع حقوق بشر به همه اثبات شده بود چرا گفته گو در این مبحث حتی در مجمع بین الملی هم مشروط شده بود. خلاصه که با رجوع به همین مطالب تلنگر فکر میکرد که فهمیده چرا سنگ نگاره های 5000 ساله یا گرز شاهپور دوم با ضرب پتک همین علما منحدم شده بود.

Sunday 4 December 2011

یکی با خودش میگفت بچه ها این همه قرار مدار سر صلح سبز و ادامهً حرکت گاندی یا ماندلا همی بود ؟

تلنگر اصلاً حواسش نبود که یادش به مدادش افتاده بود و هولکی هم یه چیزه جدیدی واسه درد و دل کردن با یکی از خودمونیا پیدا نکرده بود, ایندفعه اینجوری با خودش فکر میکرد که اگه جنگ و محاصرهً نظامی و دیپلوماسی کلنگی به سرانجام میراث داران ایندهً جمهوری اسلامی قرار گذاشته شده بود ؛ دیگه چه آشی با پول نفت واسه این مملکت که پخته نشده بود. با خودش میگفت بچه ها این همه قرار مدار سر صلح سبز و ادامهً حرکت گاندی یا ماندلا همی بود ؟


چون بنظرش ایندفعه خطر جنگ و خرابه سازی دوباره از یه مملکت با کرکری خوندن سپاه با بقیهً دنیا چیزی شبیه یه شوخی نبود و توی این خاک پاشوندن ممتد و ترقه در شدن توی این شرایط کلاه بدی سر جنبش سبز افتاده بود, یا اینجوری میگفت که بزرگترین بازنده نهایتاً خود آزادی بود؛ البته همش هم سر قضیهً افتضاحی که بسیج جدیداً جلو همه دراورده بود که نبود؛ ولی این که همین موضوع باعث مفتخر شدن ایران به کسب رتبه اول بی تربیتی در جهان شده بود دیگه یه چیزه دیگه بود , آخه میدونی این قضیه حملهً به اسباب و خونهً یه غریبی تو مملکتت توی محافل بین المللی به این شکل معنی شده بود که مثل اینکه یه کسی توی مرده شورخونه واسه دق و دل خالی کردن خودش کون مردهً مردم گذاشته بود.


ولی حالا چرا این حرکات که همه کفتن با هیچ قانون و فرهنگی تو دنیا جور در نیومده بود با تظاهرات و نوحه خوانی واسه امام حسین توی ماه حرام خدا به شکل اعتراض دانشجویئ برگزار شده بود یه مساله ائی بود که یه کم تو عقل تلنگر پیچ خورده بود. یعنی میگفت اینا تحت تاثر منابع فرهنگی بجا مونده از دوران طلائی امام صورت گرفته بود یا مشکل سر ترویج تفکر قیام خرکی یه آیت اله برعلیه ُقل چماق دوران از قدیم اتفاق افتاده بود.


خلاصه که بخاطر هرچی که بود تلنگر فکر میکرد اینا همه با تاریخ وفرهنگ یه مردمی کجا تصادم پیدا کرده بود یا ساده نبودن این جریان چه ربطی به رهبری عواطف اجتمایی توسط عقاید عهدعطیق پیدا کرده بود.یا اصلاً حالا اگه یکی تو مملکت بگه که من جنگ دوست ندارم چرا زندانی شدنش حتمی شده بود !

Tuesday 29 November 2011

تلنگری که به فکر خواهش واسه یه سر و صدای هماهنگی توی اپزسیون فرهیخته ضد تهاجم طلبی افتاده بود.

خدمونیم یه دولتی با نظامش دوباره قاطی پاتی با حرکات احمدی نژادی متولد و متحول  شده بود و یه بمبی هم یه گوشه ائی از دنیا با حضور پدر پاسدارش و چنتائی از دانشمندان ارتش بالیستک ولایت مفنجر شد بود, ولی تلنگر هنوز حوس دست زدن به مداش نکرده بود چون یه جورائی از بنتیجه نرسیدن کنگره ملی یا از بلند نبودن سر و صدا ش با خودش دلخوری پیداکرده بود و حوصلهً  درد و دل کردن با کسی پیدا نکرده بود .
 ولی حالا که یه چیزی جدیدی پیش امده بود که حتی بر طبق عادت دیرینه و بلیغ باستانی واسه همه    بصورت تحمیلی بودنش تبدیل شده ه بود, چون دیروز یکی از قدیمیترین صاحبان سیاستهای جهانی جدیداً در وسط  چهاراه پایتخت یه مملکت اسلامی دوباره دچار بروز التهبات خودجوش و آبرو ریزی کردن  به سبک حیدری با  کلوخ و کوکتل ملوتف جلو دوربین تلوزیون شده بود و جهان و سازمان ملل هم به اتفاق و خیلی سریع پشت سرهم اعلامیه ائی پر از سر و صداهای دیپلماماتیک در کرده بود تا  تلنگر با توجه به  این  که  میدونست دیگه حمایت از مخالفت با جنگ یا حمله به سفارت یه کشور بیگانه  احتیاجی به شروع کردن به سازگار شدن با روش مبارزهً مدنی پیدا نکرده بود به فکر خواهش کردن از یه کسی واسه یه جور اتحادی یا یه گردهمائی یا سر و صدای هماهنگی توی اپزسیون فرهیخته ضد تهاجم طلبی افتاده بود.

بگذریم که تلنگر یادش امده بود که اثار به جا مونده از قطع ارتباط یه نسلی با تاریخ و تمدن از پیدا شدن سر و کلهً یه فقیهی تفنگ  بدستی توی نماز جمعه سرعت پیشه کرده بود ولی با خودش فکر میکرد چرا به اسم امام حسین  که طفلکی از دست ظلم یه موقعی یه جائی دیگه کشته شده بود یه مملکت دیگه  دچار این همه انهدام تدریجی و ناگهانی با هم دیگه درآمیخته شده بود یا چرا مبانی اعتقادی هدف مبارزه اون مرحوم به یه منطقهً جغرافیائی دیکه هنوز با مفهوم سالم عملی منتقل نشده بود . چی بگه تلنگر که با خودش فکر میکرد چرا حالا راهپیمائی برعلیه جنگ و خونریزی توی یه  فرهنگ  با عظمتی با همین تعابیر یا حکم و فتوای یکی از لحاظ شرعی حروم شده بود

Thursday 15 September 2011

تلنگری که واسش توجیه عدالت و فقاهت با یه دیکتاتور مطلقه چیز غیر باوری شده بود

راسش چند روز قبل از این روزائی که وضع دیکتاتورا با همدیگه هی پشت سرهم با کله از مطلقه بودن یکی یکی به ساقط شدن و محاکمه و دربدری رسیده بود , تلنگر بیاد درد دل کردن و مداد خودش توی یه گوشه ائی از این دنیا افتاده بود ؛ ولی حالا چون فکر میکرد دیگه سر از رمز ثبات این نظام خون ریز جنگجوی انقلابی کهنه کار اسلامی توی ای موقعیت با این همه بگیرو ببند توی منطقه در اُورده بود اینجوری کارش به خط خطی کردن کاغذ و گفتن یه جور بدیهیات وسط یه جمع خودمونی و بی ریاء کشیده شده بود. حالا بگذریم که اصلاً مبحث تاریخ پیدایش درک جدید انسان به عنوان یه موجود ناچیز و حقیر جلو خداوند جایئ واسه گفتگوی تلنگری با شما بجا نذاشته بود ولی بعد از کذشتن کلی وقت از بدویت و رسیدن به عصر تکامل دیگه حقیر شمردن عقل یه ملت توی توجیه ولایت و عدالت و فقاهت با یه دیکتاتور مطلقه واسش چیز غیر باوری شده بود .

اگه دروغ نگم توی همین تخیلات زودی یادش به چطور مسلط شدن این بندگان مبارز با عقل وادراک و علوم و شکل لطمه زدنش به وجدان انسان و خطر ناک بودن این نوع حرکت بسمت طرز تفکر بچه کوچیکا افتاده بود؛. آخه فکر میکرد که چی جوری شده که هنوز توی هزارهً سوم وسیلهً هدایت تحرکات حواس ماورالطبعهً کلی آدم به دست همون موجود در رفته از بهشت سالهای پیش از میلاد افتاده بود , یا حتی از یاد همدستی تمامی حضرات علما و مراجع متشکل شده از ولایت مطلقه فقیح واسه مبارزهً غیر پنهون و سیستماتیک با عقل و شعور و هنر حتی تو تاریخ و آینده هم چیشاش به شکل فجیعی از تعجب ورقمبیده بود, یا اصلاً چرا یه ایدئولوژیه بخصوص توی یه حکومت نظامی پرشده ازدستورات و معنویات بجا مونده از عهد عطیق باعث مطرح شدن تمام تطورات اقتصادی فقط یه قشر کم و بخصوصی از مردم شده بود یا چطوری با همین روش یه وسیله ائی واسه معمولی شدن دعای نماز صبح باباش واسه گرفتن جون همهً دشمنان اسلام شده بود, خلاصه که با همهً این تفکرات یادش امد که چرا همهً اینا با کلی چیزای دیگه باعث ثبات یه دیکتاتوری روی مبانی اعتقاد خودش و خونوادش شده بود . با همهً این احوال میفهمید که همه میدونن که این جریان یه امر غیر معمولی یا اتفاقی نبود و با این نتیجه گیری یه سوال کلی دیگه واسش پیش امده بود که اصلاً اکتشاف این همه معمولیات هیچ ارزشی دیگه وسه گفتنش گذاشته بود !

با همهً این احوال تلنگر فکر میکرد چرا وقتی ظهر عاشورا خیلی رک فحش آبدار نثار بسیجی و هر چی باطوم بدست کرده بود کلی توی بالاترین خوش به حالش شده بود و خیلی هم به همه خوش گذشته بود ولی وقتی حرف ازدرد اصلی و فرهنگ تاب پیدا کرده و سکولاریسم و دمکراسی یا حتی مخالفت با سیاست جنگی غرب توی منطقه زده بود, همه گوششون از حرف زدن در مورد فلسطین و افغانستان و عراق و منابع خشونت پراکنی دینی پر شده بود و یاد خاطرهً یازده سپتامبر هم واسه معتقدان صلح سبز مثل مناسبات دیپلماتیک فقط بشکل یه حرف سر زبونی در امده بود.

Thursday 30 June 2011

تلنگری که از این همه هرج و مرج هاج و واج شده بود

باز یکی بود یکی نبود و بعد از کلی وقت مثل همیشه تلنگر دست به مدادش درد و دل کردنش گرفته بود , آخه میدونی این چند وقت بحث سر سکوتِ خشم و سکون ِکور جا به جا همه جا بین همه رواج پیدا کرده بود, یا شاید ملت سر قضیهً کشدار اختلاف معظم رهبری با جمهور منتخب از راه ثبت دفتری به بهونهً مبارزهً استراتژیک واسه شکاف بیشتر توی صف دشمن به یه جور معطلی خیلی راحت عادت کرده بود.
راسش از موقعی که تلنگر به مثاحبهً بی بی سی با یه پیشکسوت اصلاح طلب سر توجیه بیانات نا موزن شیخ و طلب بخشش از نظام گوش داده بود که از گفتوگو با طیف سنتی اصول گرا از جنس نه خیلی راست و نه خیلی چپ ولی کَُلی ولایت مدارحرف زده بود , منتظر پدیدار شدن یه جن بو داده شده بود که با یه گفتار نا مفهوم وسط برو بچه های سنگ بدست توی خیابون واسه بدست اوردن حس اعتماد به این جمعیت لجبازِ شکست خورده از سیاست اسلامی به التماس افتاده بود و توی همون خیالات با خودش فکر کرده بود که نگه داشتن چنتا صندلی توی مجلس فرمایشی و کلاً بفرموده ارزش این همه ترجیه بندی رو اصلاً واسه چی چی داشت بود, یا اصلاً این چه جور تلاشیه که موجب همسوئی با دانشمند سبزِ سکولارِ جامعه شناس یا اتحاد به همون بچهً کتک خوردهً وسط خیابون انجام شده بود.
خلاصه که توی همون هر کی به هر کی تشدید شده از اشتباه و اختلافات باقیمونده از هستهً گفتمان اصلاحات ما بین سبزا با یه شورای که با لجبازی هر چه بیشتر بی نتیجه و بی دلیل پنهون مونده بود ؛ هنوز به امام جمعهً تفنگ بدستِ عصبانی تر از همیشه سر شامخ تر کردن مقام زن فرصت فحش دادن به دوچرخه و پارچهً گل منگلی داده شده بود یا توی همین اوضاع ازهمهً تریبونای رسمی مملکت از تمام دیکتاتورای دنیا بجز سوریه و ایران شدیداً ولی خیلی وقیحانه اعلام تنفر شده بود و با تمام این وجود حواس مردم از اداره شدن امور مملکتی بدست سپاه و مداخلهً اجنه توی روابط بین الملل یا گم شدن میلیاردی پول نفت به مسائل رواج اوباشگری و تجاوز دست جمعی به ناموس مردم معطوف شده بود و بطور کلی هتک حرمت سی ساله به یه مملکت بوسیلهً قوانین عصر شمشیر یا گم شدن یه نخست وزیر و رئیس مجلسش و براندازی راهپیمائی سکوت و گم شدن اصل ولایت به عنوان طرف اصلی مبارزه همه جا عمیقاً معمولی شده و تلنگر فکر میکرد اینها همه بخاطر تلاش یه قسمتی از جنبش واسه افتخار به تعلق به حلقهً امام یا حتی ترجمهً برعکس شعار نه غزه و نه لبنان یا تبرئه رهبری از مفاسد اقتصادی اتفاق افتاده بود یا اینکه اینا همه فقط یه چنتا موردی بود که اشتباه شده بود یا اگر خط و مشی درست و حسابی توی برنامه بود کلاً این حرکات همسو با منافع چه کسی صورت گرفته بود؟
بلاخره همهً این شرایط و بی خیالی عمومی و سردرگمی توی مبارزهً اینترنتی و تلفات بیشتر جنبش کلی چیزای ناگفتهً دیگه به زندانی بی پناه فشار اورده بود و با گرو نگه داشتن جونش و اعتصاب غذا حداقل به من مدعی ولی گیج از اینهمه بی برنامگی یه تلنگری زده بود و راسش این اشاره دیگه واسه تلنگر خیلی سوزناک شده بود و با همین خیالات بفکر یه راهی واسه التماس به خاموش نکردن آتیش سبز زیر خاکستر و تموم کردن این هرج و مرج افتاده بود و با توجه به اعتراف همه به ناقص و تحمیلی بودن منشور قدیم بفکر طرح یه منشور جدید با کمک برانداز و اصلاح طلب و سلطنت طلب افتاده بود یا مثل دوران گاندی یه شورای همبستگی وسط ما واسه سرحال اوردن ملت توی یه حرکت تازه هم چیزه بدی نبود.

Friday 25 February 2011

تلنگری که به فکر تشکیل یه کمیته واسه رفع نجاست از همه چی افتاده بود

میدونی تلنگر دوست داشت که این دفعه که مدادش دستش افتاده بود اصلاً تماسش با اینترنت خطر ناک ولی با کلی خاصیت مبارزاتی ول شده بود و با همهً این سرو صدا ئی که توی دنیا واسه پایین کشیدن دیکتاتورا راه انداخته بود و این همه کشت و کشتاری که به راه افتاده بود , هیچ ارتباطی اصلاً به هیچ عنوان پیدا نکرده بود.

ولی راستش چند وقتی بود که واسه تلنگر با بچهً کوچهً مصر و کردستان و تونسی , توی سرای آزادی یه جائی همین نزدیکی یه رفاقتی آغاز شده بود , و توی راحتترین جنگ جدید بین الملی سرحق بچهً زابل و کابل و آجر پزی , یه گرد و خاک حسابی به راه افتاده بود . یا شاید درهمون حال این جریانات از اول سر ظلم به بچهً فلسطینی با رسم و راه جدیدش واسه داد و هوار رسیده بود . آخه کل قضیه پیش تلنگر گیر کرده بود به فکر ابزار جدید واسه لمس یه نوع دمکراسی توی همه اقشار رسیده بود . البته شاید اون موقعه کسی به کسی نبود و کسی هم اصلاً از بغلش دلش رد نشده بود, یا شاید از همون موقع یه رسم جدید دیگه به راه افتاده بود و کسی واسه دفع کسی هیچ جوری هیچ تلاشی نکرده بود و واسه همین کسی چیزی به کنج دلش نگرفته بود و بخاطر همه اینا هیچ چیزی هم به اسم اتفاق تاریخی الان معطل رخ دادنش نمونده بود . جالب اینکه تلنگر واسه ابراز رنگ دلش توی همین خلوتی وسط هر کوچه ائی با یکی از قدیمیا یه عکس یادگاری گرفته بود,

خلاصه که توی وضع که واسه تلنگر پیش امده بود از یه طرف همه چی با گلوله و دود و گاز اشک آور و خشم کثیف یا آژیر آمبلانس و شهید و پلیس خبیث با شدت با همه با هم در حال درگیری افتاده بود , ولی از طرفی هیچ کسی هولکی نبود و هر کسی هم در زدن در خونهً یار رو به درستی یاد گرفته بود . ولی نمیدونم چرا تلنگر یادش امده که توی این اتفاقی که هنوز رخ نداده بود , چرا جای چنتائی آدم معروف مثل گاندی و ماندلا یا حتی خود بودا هم خالی مونده بود؛ و با همین فکر واسه درست کردن یه فایل فیس بوک به نام ننش واسه رهبری راه سبزامیدش حسابی عزمشو جزم کرده بود.

آخه میدونی این روزا هر کسی توی صندوقی که چند وقت پیش توی ویکی لیکس واسه خودش باز کرده بود یه جائی خیلی بارزی ولی به شکلی خیلی قشنگی محفوظ باز گذاشته بود و بخاطر همین جای برملا کردن پخش اخبار دروغ و پرت و پلا از آدمای دغل باز و متقلب توی هر خطه ائی توی این جغرافیا باز مونده بود؛ حالا بگذریم که توی یه مملکتی یه آیت الهی عصبانی و خش خشی , هنور با حس شدید تنفور از همه چی , جای حرف زدن و ابراز عقیده وسه کسی باقی نگذاشته بود , ولی حرف دنیا واسه دلواپسی زیر گوش دیکتاتور افتادنی فقط یه لالائی تکراری بود که واسش از چند مدتی پیش آغاز شده بود, شاهد قضیه هم در رفتن کار از دست خدا و حضرت عباس و افتادنش به دست یارهوشیار و همکلاسیه پر آواز رسیده بود , چون این چند وقتی که نوبت دیدن یکی از هم شهریش با شعار درود و پرهیز از گفتن مرگ بیزاری توی هر کوی و بازار رسیده بود , بقول تئورسین سبز آلود خودش آدمی به سبکی پاکیزه ائی واسه از دست دادن حس فلاکت و رسیدن به درک حقیقت معیوب به افتخار رسیده بود.

ولی تلنگر فکر میکرد که کاشکی این همه حرف زدن یه چیزه عمیق الکی نبود چون بندهً خدا ایندفعه به چیزای دیگه هم به یادش افتاده بود ؛ مثلاً یکی از حرافش که راه افتادن حرکات عجق وجق آنارشیستی در رابطه با برخورد زمخت عوالم مقدسی که توی دنیای کوچلوی بچه مدرسه ائی انجام شده بود , یا تاًثیری که از قبل با قانون اعدام کسی توی مجلس سپردگی که باعث انرجار همه از مرگ و ضجه و کفن پوشی به دست یه دیکتاتور سی ساله انجام شده بود.

بگذریم که تلنگر آخر کار واسه دفاع از حق خودش به فکر تشکیل یه کمیتهً خودمونی واسه رفع نجاست از هر چیزی افتاده بود و هر چند که تشریحش واسه ارتباط سنگ و سگ توی فرهنگ اسلامی یه چیز غیر قابل مذاکره افتاده بود , ولی واسه گفتن این چیزا به باباش با یه تسبیح و جانماز پهن همیشگی هنوزهیچی چاره ائی بنظرش نرسیده بود و حالا که حرف دل تلنگرسرشکاف ونسل و طبقه و سنت وعقیده رسیده بود , واسه گفتن قبل ازهمه واسه پاک کردن یه نکبت همیشگی بنظرش نوبت چطور نگه دشتن بچهً شیخ علی چوپون و مالی آباد بالای سر شاپرکِ خاک سعدی و حافظ و شیراز رسیده بود.

Tuesday 4 January 2011

تلنگری که فکر میکرد سال گذشت باعث افتخار شده بود.

این دفعه تلنگر خیلی هم سراغ یکی بود یکی نبود نرفته بود و بخاطر تبریک سال نو میلادی خیلی هم به بدبختیهای بجا مونده ازخاطرات درخشان دوران کودتا توجهی نکرده بود , ولی سالی که گذشت سالی بود که اتفاقات یه جور جالبی توش افتاده بود , مثلاً از یه طرف اتفاقی مثل زلزلهً سینه ها باعث خندهً همهً مردم دنیا به حکومت اسلامی شده بود و از طرف دیگه همون دنیا به تقبیح و اعتراض نظام کاملاً عادت پیدا کرده بود ؛ ولی توی همون حالت این اتفاقات فقط باعث گریهً مردم سر قبر مدعیون مهدویت نشده بود و گفتن از خون و خونریزی یا بچاپ بچاپ شرعی زیادتر شده بود.

والا خلاصه بگم مثل این که نگاه همه به چنتائی خیره خیره به گناه افتاده بود

ولی نمیدون چرا این وسط تلنگر یادش افتاد که چرا فاجعه خلیج مکزیک با این همه گرفتاری توی وجدان جبش هیچ جای بازتابی نگذاشته بود؛ با همهً این احوال فکر میکرد راسش سالی که گذشت خیلی هم ساله بدی نشده بود , چون هرچی که نبود حداقل باعث جا افتادن یکی دوتا از خواسته ها وسط چنتائی بیشمار الکی که شده بود؛ شاید بخاطر همین تازهگیا طفلکی یهجوری بفکر پیروزی با شکل و شمایل صلح آمیزش افتاده بود؛ آخه تلنگر فکر میکرد که بلاخره چنتائی با جار صلح و داد از بیداد پیدا کرده بود یا مثلاً از صدقهً سر تغییرات فلسفی و فرهنگی و اقتصادی که انجام شده بود شاید یه بهونه ائی به دست کامیون دار و کارگر کارخونه و شاگردرانندهً اتوبوس افتاده بود ولی با اینکه همه میدیدن که گرفتن و نگرفتن شیــخ و میــرهم یه مساله ائی شده بود ؛ و با توجه به تولید اینهمه قهرمان ملی که توی اعتصاب غذا و محکومیت به فکر نکردن بوجود امده بود, هنوز هیچ فکری واسه تشکیل یه سازمانی مثلاً همبستگی مثل اون قدیم قدیما توی هند به نظرش نرسیده بود

ولی جالب اینکه ثمرهً سالی که گذشته از همین الان باعث حیرت همگان شده بود , چون توی سال گذشته به تکمیل یه موجود جدیدی وسط خیابونا واسه سرکوب دوباره کمک شده بود , یه موجودی مثل باشگاه کاراتهً بسیج که توی عملیاتش بچه رو از پیرزن تشخیص نداده بود

والا گفتن اینکه حالا تلنگر چی یادش امده بود خیلی هم واسش کار آسونی نشده بود چون دیگه از دست ذلفقار حضرت علی با این جمعیت حیدریش خسته شده بود یا به همون شکل از وجود تفکر خمینی توی ذهن و کلام سبز لجش گرفته بود, ولی چون چند وقتی بود که یاد حرف ناپلئون افتاده بود, موقع اشتباه دشمش اصلاً کاری بکارش نداشت و مزاحم هیچ کسی هم نشده بود

بگذریم؛ آخر کار تلنگر فکر میکرد که کاشکی سال گذشته احترام همه رو همینجوری نگه داشته بود ولی با همهً این وجود هنوز فکر میکرد توی سالی که گذشت راس راسی گفتن کلمات سر و چاه و مستراب هم باعث افتخار شده بود