Saturday 15 June 2013

تلنگری که چنتائی از این خاطره ها رو واسه بعداً کنار گذشته بود

راسش تلنگر از چند وقتی پیش چنتائی یاداشت جمع کرده بود و بعد از کلی وقت به فکر یه گرد گیری از اینجا افتاده بود. بگذریم که توی اون یاداشتا  فقط  چنتائی خاطره نوشته بود, ولی از همون موقع که  یه حرکت جدیدی زیر پوست شهر شروع شده بود, اون هم حرفائی  واسه درمیون گذشتنش توی یه جمع بی ریا واسش پیدا شده بود .
میدونی پیـشش توی اصالت این ماجرایی که امروز گذشته بود و خیلی هم  گفته شده بود و خیلی بیشتر از اینا هم گفتنی شده بود که اصلاً هیچگونه حرفی نبود ؛ ولی واسه اون اینجوری ماجرا به آسونی آغاز شده بود که از چند وقت پیشی که  اتفاقاتی افتاده  بود و تو خبرها از اسم مملکتش واسه راه افتادن رنگ و رنگ بازی و شعار دادن  سر کوچه  بدون بندبازی دوباره پر شده بود, با  تعجب هرچه تمامتر یه دعوت نامه هم از طرف خود آقاشون به اسم تلنگر ساختار شکن واسه مداخله در امور جاری مملکت صادر شده بود. میدونی تلنگرهم که آدم دل رحمی شده بود و از قبل هم میدونس که دست رد به سینهً هیچ کسی زدنی نبود , پس با یه فتوکپی از یه شناسنامهٌ المثنی به خیل مداخله کنندگان توی این همایش پیوسته بود .
میدونی از همون موقع با خودش حس کرده بود که چه چیز راحتی بود , وقتی که ازهمدلی توی راه افتادن توی یه راه جدیدی با هم قطاراش حرف زده بود ؛ آخه فکر میکرد که با  کلی سختی که واسه سبز موندنش تا حالا کشیده شده بود, العانه یه جورای دیگه بنفش هم از خاک در امده بود. همون بنفشی که خون سرخ ریخته شدهً روی اسفالت خیابونا هنوزاز یادش نرفته بود. 
با خودش میگفت : آره بابا جنبش سبزحقش پیروزی بود , چون حق ندا و سهراب و کلی شهید دیگه هم از خاطره ها که رفتنی نبود. 
خلاصه که ایندفعه غم وشادی واسش با هم قاطی نشده بود , چون میدونس که یه دستاورد به یاد موندنی به عاقبت این مملکت اضافه شده بود , که البته به دست یکی از بچه های همین محله بنا شده بود.
همونی که زیر تابلوی توقف  ممنوع  توی پیچ تاریخ  سر خیابونشون آروم وایساده بود.
با همهً ای این حرفا تلنگرمتوجه شده بود که یه کمی صبر و حوصله ً بیشتر هم از حالا لازمتر شده بود, بخاطرهمین چنتائی از این خاطره ها رو واسه یه کمی بعدهم  کنار گذشته بود .